یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۰۸

به مناسبت ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)؛

عصر شعر «ریحانه کرامت» در زنجان برگزار شد

محفل

به مناسبت ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)، روز دختر و دهه کرامت، ویژه برنامه عصر شعر «ریحانه کرامت» با شعرخوانی بانوان شاعر به صورت مجازی برگزار شد.

به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی زنجان، به مناسبت ولادت حضرت فاطمه معصومه(س)، روز دختر و دهه کرامت، ویژه برنامه عصر شعر «ریحانه کرامت»، به میزبانی محفل ادبی استاد رضا روزبه اداره کل و با حضور امیرعلی نیک بخش، مدیرکل کتابخانه های عمومی زنجان؛ ایرج صادقی، معاون امور توسعه کتابخانه ها؛ حسن پاکزاد، دبیر محفل ادبی استاد رضا روزبه اداره کل؛ کارشناسان ستادی اداره کل؛ اصحاب رسانه باشگاه خبرنگاران جوان و جمعی از بانوان شاعر روز شنبه ۲۲ خردادماه ساعت ۱۷ در سالن اجتماعات کتابخانه عمومی سیدافضل موسوی زنجان در بستر اسکای روم برگزار شد.

در ابتدای این برنامه، مدیرکل کتابخانه های عمومی زنجان با تبریک فرارسیدن میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها، روز دختر و گرامیداشت دهه کرامت، اظهار داشت: هدف اصلی محافل ادبی در کتابخانه‌های عمومی حمایت از جریان‌های اصیل شعری و ادبی است و این نشست به مناسبت میلاد حضرت معصومه(س) و گرامیداشت روز دختر و دهه کرامت با هدف تشویق و ترغیب علاقه مندان به خصوص شاعران نوجوان تشکیل شده است.

در این نشست، زهرا محمدی، به مناسبت میلاد حضرت معصومه(س) و گرامیداشت روز دختر به شعرخوانی پرداخت:

دلم را بین دستانم گرفتم راه پیدا شد

میان آسمانت حرف بسم الله پیدا شد

گشودی باب هایت را به قلبم، پر شد از نورت

جنونی سمتش آمد در کنارش آه پیدا شد

که لبخندی زدی زیبا و نورانی تر از خورشید

برای رنج و درد و آه قربانگاه پیدا شد

نشستم شعر خواندم، راه رفتم، گریه سر دادم

منی گمگشته آن دم از عمیق چاه پیدا شد

دلم گم شد، فرو پاشید در آیینه تصویری

و شادی توی قلبم لحظه ای کوتاه پیدا شد

کمی عطر تو و یک چادر گلدار آوردم

پس از آن بود که لبخند روی ماه پیدا شد

در ادامه این نشست، فاطمه نیک بخش، به شعر خوانی پرداخت: 

در طالع من بود پریشان تو باشم

یا تلخی شعری، ته فنجان تو باشم

هنگام سحر قسمت من بود نخوابم

مهمان غزل خوانی چشمان تو باشم

در آیه ی چشمت غزلی ناب کمک کرد

مومن شده ی سبزی رضوان تو باشم

در زمزمه های سحرت اسم من آمد!

انگار که من حاجت پنهان تو باشم

ای کاش دعایم به دعایت گره می خورد

خوب است کمی دست به دامان تو باشم

از سوره ی یوسف برسانم به جمالت

تا قبل اذان قاری قرآن تو باشم

محصور به آغوش خودت کن که در این بند

آزاد ترین شاعر زندان تو باشم

نیت اگر این است که معمار تو باشی

بگذار فرو ریزم و ویران تو باشم

در ادامه مائده سلیمی، به شعر خوانی پرداخت: 

با کودکی هایم

زل زده بودیم به رد طلای پشت ویترین

اشک میریختم و دعا میکردم

راه ها و کیلومترها

برایم تعریف نشده بود

شهرها و فاصله هایش بی معنی بود

روبروی پدرم مینشستم و با رویای کادوی کارنامه ام نقاشی می کشیدم.

میشود برویم؟

شنبه بود

صدای زنگ تلفن دیواریمان خانه را گذاشته بود روی سرش

مجری تلوزیون از نماز جماعت حرم حرف میزد

پدرم اما با لبخند به من نگاه میکرد و بله بله می‌گفت

تلفن قطع شد و من در آغوش پدر به سفر رفتم 

نگاهم به گنبد بود و زائران دست به سینه میگفتند:

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

********

از جاده

باغچه های خانه را میبینم

محبت دست های تو را سر می چرخانم

صندوقچه ی گوشه ی زیر زمین را میبینم

صدای آواز های تو را در حیاط میشنوم

از جاده

پرده های سفید و بلند خانه را میبینم

نصف شب صدای قاشق چنگال تورا از اشپزخانه میشنوم

صحبت آرام مبل های کرم رنگ کنار هم چیده شده را

تو را جلوی اینه وقتی روی گردنت عطر میزنی

سرم را به شیشه سرد تکیه میدهم

چشم های بسته ی تورا در خواب میبینم

 سرم را بلند میکنم

عطر نرگس های توی گلدان دیوانه ام می کند

به تو نگاه میکنم

به روسری های بهت زده در کمد دیواری

به ماه توی چشم های تو وقتی به من زل زده اند

به جاده نگاه میکنم اشکم میریزد

و در من زنی دلتنگ چای مینوشد...

در ادامه ژاله افشاری مقدم، به شعر خوانی پرداخت: 

غم دارم و رو به تو میخندم

انگار دردی توی سینَم نیست

هر روز رخت ِتازه می پوشم

زخمای خون آلود ِمن کم نیست

امّا همیشه پیش ِتو خوبم

از عطر ِتو سَر میره آرامش

هی توی چشمای تو گُم میشم

تو و عمق ِدنیای پُر از رازش

آغوشَمو واسه تو وا کردم

روزای سَردو با خودم سَر کُن

بازم که چایی از دهن افتاد

پیشم بِشین و خستگی دَر کن

با من بمون و جون پناهم شو

می ترسم و این شهر تاریکه

با بودنت روشن شده خونه

بازم به ما خورشید نزدیکه

فردا یه روز ِ خوب می سازیم

وقتی که روز از نو شروع میشه

حسرت یه افسانه س برای ما

شب میره و بازم طلوع میشه

**************

به جانم مانده ترس از رفتنی که

هراس از فصل ِآخر در منی که

تمام ِ قصَه را بی شانه هایت

به خود لرزیده ام با بهمنی که...

خیالت روی پایم سر نهاده

گلی افتاده روی دامنی که...

به کنعان آمده انگار یوسف

به زنجان دودی از پیراهنی که

صدای خش خش ِ بغضم رسیده

به سوت ِ ممتد ِ راه آهنی که

تو را آورده است از سنگر عشق

تو را با زخم هایت، با تنی که...

دو گیسوی سیاهم رفته بر باد

میان ِ شهر مانده شیونی که...

در ادامه این نشست، نسرین کرم زاده، به شعر خوانی پرداخت: 

معنایِ صدق مطلق، تفسیرِ لامکانی

در روزهای تاریک، مهتابِ عارفانی

آیینه ی بهشتی، بارانِ باغِ زهرا

بانویِ نور و هستی، تو شاهِ دخترانی

نازارِ نجمه خاتون، مفهومِ روشنایی

با تور و تاجِ یاسی، تو ماهِ آسمانی

تر از ترانه هایی، تر از عصیرِ گل ها

مه رویِ جاودانی، هم رنگِ ارغوانی

ای نازبویِ عطرین، تعبیرِ نهرِ شیرین

ای شاه دُخت عالم، بانویِ زر نشانی

یخ در بهشتِ نارنج، تر از ترنجِ تازه

دردانه ی خدایی، تو جانِ جانِ جانی.

در ادامه این نشست، فاطمه کلانتری، به شعر خوانی پرداخت: 

فریاد ها مانده همیشه در گلویش

آورده دنیا بی کسی ها را به رویش

تا بچه ها از غصه اش چیزی نفهمند

پیچیده هر شب گریه ها را در پتویش

 مادر به دندان می کشد فرزند خود را

با هر ملالی تا مبادا آبرویش... ش.

طاقت ندارد چشم های حیله گر را

هر مرد نامرد به فکرِ چاره جویش

در روبه رو چیزی نمی بیند به جز این:

دستان خالیِ همیشه رو به رویش

محکم گرفته چادرش را تا نبینی

پیراهنی که کرده صد باری رفویش

فرصت برای زندگی کردن ندارد

هر کس که نان باشد تمام آرزویش

با شوق کودک می دود سمت دری که

با دست خالی چشم پر، مادر به سویش...

در ادامه این نشست، الهام احمدی، به شعر خوانی پرداخت: 

با گریه با اخم و گلایه با طلبکاری؛

هرجور باشد زائرت را دوست میداری...

فرقی ندارد با چه حالی میرسم مشهد

در صحن تو سرشارم از حس سبک باری.

جز شعر آهی در بساطم نیست؛ کاری کن

تا این تغزل ها شود آغاز بیداری...

هر گوشه ای از این حرم دیوانی از شعر است

در پلک های زائرانت شعر تر داری.

ای شعر! ای نقاشی احساس شاعر ها

ای خسته از ابیات و از مضمون تکراری!

راهی شو تا صحن گوهرشاد و تصور کن

آری! تصور کن میان جمع زواری...

در ادامه این نشست، مهسا قنبری نیا، به شعر خوانی پرداخت: 

خشکانده ای حال و هوای آسمانم را

پر کرده ای از غصه هایت آشیانم را

آهسته راندی ساربان اما به تندی باز

دزدیده ای با چشم هایت کاروانم را

چون نور مهرت در همه آفاق می تابید

در هم تنیده ابرهایت آسمانم را

در هرکجا هستی ولی با من غریبی چون

من گشته ام هر سوزنی از کاهدانم را

با شور خود در هر کجا شادی فضایی باز

سوزانده ای با شور هایت استخوانم را

با فتح شب بیداری ام صبحی دل انگیزی

شورانده ای لشگر به لشگر پادگانم را

چنگی زدم بر الفتت اما گسستی تا

از شکوه ها بر هم بتابی ریسمانم را

با این که در هر شاخه ای اورا بهاری تو

خشکانده ای با هر خزانت ارغوانم را

شاعر شدم با عشق تو آمیخت ذراتم

عاشق شدم بر باد دادی دودمانم را

در ادامه پریناز سعیدی، به شعر خوانی پرداخت: 

خواستن

که برگ بوی پیراهن

و صدا

که پیراهن بوی برگ

درخت باد می خورد

که بوی پیراهن

و شب

مثل شاخه

فرو در شهر

دویدن که دوست داریم آویختن

دوست تر آمیختن

صدای سبز

بالاتر از آبی

تر از زرد

و رو به رو درخت

پرده از باد پرید

از کجا که پیراهن زودتر از برگ؟

برگ تر از سبز؟

تر از باد؟

در ادامه این نشست، نرگس عظیمی، به شعر خوانی پرداخت: 

آن شیهه ام من که سخن گفتم با تو

لحن نداشتم لهجه نداشتم

اما گفتم

گفتم از آن رنج به قلب من بسپار

گفتم از آن رخ به مرگِ من بسپار که بسیار جاودانه ام

جاودان به زجر می نشینم

شیهه سر می دهم و روز روشن نمی شود

گفتم زجر زجر زجر

به شیهه ای نازا امان می دهد

صدق می کند و امان می دهد.

من لهجه نداشتم تو بی پاسخ به من نگاه کردی

زوار از جان به دشت سپردی

من دویدم و سخن گفتم

از هجای بی نا سخن گفتم

از جرمِ وزن سخن گفتم

جرس بر جان کوبیدم

و می رفتم همچنان

می رفتم می رفتم

و شب به روز نمی رسید

نگاه کردی و ایستادم

گفتم من سخن نگفته ام پیش از تو

نگاه کردی

گفتم وزن در کولاکِ تنم انگور است که تخمیر می شود

دست به چانه نگاهم کردی

گفتم زرد از آب گرفته ام

نگاه کن!

ماه اکنون در پیشانی ات می تابد و شب زیباست

انگشت به ماه زدی چرخیدی

خیره به راه روان شدی

ماندم تماشا کردم.

در ادامه این نشست، ژیلا رفیعی، به شعر خوانی پرداخت: 

گفت او که آتش بود بر لحظه های من

 من رفتمو افتاد سیگار جای من

 سیگار هایش را هی دود می کرد او

 گویا مرا از نو نابود می کرد او

حرف از جهنم بود از خانه غم چیدم

 از زندگی مردم چیزی نفهمیدم

 تهدید می بارید بگذر و حاشا کن

می خواست بگریزد هی گفت امضا کن

بر زیر تقدیرش امضای سردم خورد

 چیزی شبیه سیل گویی که اورابرد

 دیدی بدون من درگیر و دلگیری

 تا لحظه ی مرگت هر روز میمیری

تقدیر از بانوان شاعر، بخش پایانی عصر شعر «ریحانه کرامت» بود.

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
1 + 4 =